نویسه جدید وبلاگ
چيزى را كه ما در خود مىيابيم و از آن به لذت تعبير مىكنيم، حالتى است ادراكى كه هنگام يافتن شيئ دلخواهى، براى ما حاصل مىشود، به شرط اين كه آن شيئ را مطلوب خود بدانيم و نيز از يافتن آن آگاه و به آن توجه داشته باشيم. پس اگر چيزى را به عنوان مطلوب نشناسيم، يافتن آن براى ما لذتى پديد نمىآورد و هم چنين اگر به يافتن آن توجه نداشته باشيم، از آن لذتى نمىبريم.
بنابراين، حصول لذت، علاوه بر وجود ذات لذتبرنده و شيئ لذيذ، متوقف برداشتن نيروى ادراكى خاصى است كه بتوان يافتن مطلوب را با آن درك كرد. و هم چنين متوقف بر شناخت مطلوب بودن و توجه به حصول آن است. و مراتب مختلف لذت، بستگى به شدت و ضعف نيروى ادراك يا مطلوب بودن يا توجه انسان دارد؛ يعنى ممكن است لذت كسى از خوردن غذايى لذيذ، بيش از لذت شخص ديگرى باشد، از آن جهت كه حس ذائقه اش قوى تر و سالم تر است. يا لذت يك نفر از خوردن غذايى بيش از غذاى ديگر باشد؛ براى اين كه غذاى اول، براى او مطلوب تر است. يا لذت شخص معيّنى از غذاى خاصى، در حال توجه كامل، بيش تر از حال تفرق حواس و توجه به اشياى ديگر باشد. هم چنين ممكن است لذت دو نفر محصل، از فراگرفتن دانش خاصى متفاوت باشد در اثر اختلافهايى كه در اعتقاد ايشان در مورد اهميت مطلوب بودن و كمال و خيربودن آن وجود دارد.
و نيز روشن است كه دوام لذت، بستگى به دوام شرايط تحقق آن دارد و با نابودشدن ذات لذت برنده يا شيئ لذيذ يا تغيير حالت مطلوب بودن آن يا تغيير اعتقاد شخص يا قطع توجه از آن، لذت مفروض از بين مىرود.
تعددى كه ميان ذات لذت برنده و شيئ لذت بخش و شرايط حصول لذت، ملاحظه مىشود، در مورد لذتهاى متعارف عموميت دارد؛ ولى حقيقت لذت را در موارد ديگرى نيز مىتوان يافت كه چنين تعددى در آنها وجود ندارد و كلمه لذت را در آن موارد، با نوعى تحليل مفهومى مىتوان به كار برد؛ چنان كه در مورد علم و محبت نيز چنين است.
مثلا براى حصول علم، وجود ذات عالم و شيئ معلوم و صفتى براى عالم كه «علم» ناميده مىشود، لازم است؛ ولى معناى تحليلىِ آن، بر علم حضورىِ نفس به خود، يا علم خداى متعال به ذات خودش، نيز صادق است با اين كه در اين گونه موارد، تعددى ميان علم و عالم و معلوم وجود ندارد. هم چنين مفهوم متعارف محبت، مستلزم فرض ذات دوست دار و شيئ دوست داشته شده و حالت دوستى است؛ ولى در مورد حب ذات، چنين تعدد خارجىاى وجود ندارد.
بنابراين، براى لذت هم مىتوان مصاديقى يافت كه نيازى به تعدد ياد شده نداشته باشد؛ مثلا در مورد حق تعالى مىتوان گفت كه ذات مقدسش به ذات خود از خود ملتذ است، گرچه در اين مورد ـ چنان كه بعضى از بزرگان فرمودهاند ـ تعبير بهجت مناسب تر است. و هم چنين در مورد انسان مىتوان گفت كه از وجود خويش لذت مىبرد، بلكه چون ذات خودش از هر چيز برايش محبوب تر است، لذتى هم كه از مشاهده خودش مىبرد، با توجه به مطلوب بودنش، بيش از ديگر لذات خواهد بود، بلكه همه لذات ديگر، پرتوى از لذتى است كه از خود مىبرد؛ چون در اثر رسيدن به شأنى از شؤون و كمالى از كمالاتش به وجود آمده است.
و عدم التذاذ در حالات متعارف، در اثر عدم توجه است، و هر گاه در اثر عوامل خارجى، مانند خطرهاى فوق العاده يا در اثر تمرين و تمركز ادراك، توجهش را كاملا منعطف به خويش و منصرف از اشياى ديگر كند، لذت فوق العادهاى خواهد برد؛ چنان كه اگر حكم اعدام كسى صادر شده باشد و آن را غير قابل لغو پندارد و بعد متوجه لغوشدن آن گردد، چنان لذتى برايش حاصل مىشود كه قابل مقايسه با هيچ لذتى نيست.
البته لذت در اين مثال، مربوط به بازيافتن زندگىِ دنيوى است كه بعد از يأس از آن حاصل مىشود؛ ولى از اين جهت كه روشنگر علاقه انسان به حيات و التذاذ از وجود خويش است، براى بحث ما مفيد مىباشد.
حاصل آن كه لذتى كه انسان مىبرد، يا از وجود خويش است و يا از كمال خويش و يا از موجوداتى كه نيازمند به آنها است و به گونهاى با آنها ارتباط وجودى دارد. پس اگر بتواند وجود خود را وابسته ببيند به موجودى كه همه ارتباطات و تعلقات به او منتهى مىشود و ارتباط با او انسان را از هر وابستگىِ ديگرى مستغنى مىسازد، به عالى ترين لذتها نايل مىگردد. و اگر وجود خود را عين ربط و تعلق به او ببيند و براى خود، هيچ گونه استقلالى مشاهده نكند، لذت استقلالى از همان موجود خواهد بود.
بنابراين، مطلوب حقيقىِ انسان، كه عالى ترين لذتها را از او مىبرد، موجودى است كه هستىِ انسان، قائم به او و عين ربط و تعلق به او باشد. و لذت اصيل از مشاهده ارتباط خود با او يا مشاهده او در حالى كه به او وابسته و قائم است و در حقيقت، از مشاهده پرتو جمال و جلال او، حاصل مىشود.
(کتاب خود شناسی برای خود سازی/آیت الله مصباح یزدی/ص۴۰-۴۲)
نویسه جدید وبلاگ
امّ سلمه همسر رسول خدا صلوات اللّه عليه حكايت كند:
در آن روزهائى كه حضرت ، در بستر مرض و آن ناراحتى كه سبب فوت و شهادت حضرتش شد، به بعضى از اطرافيان خود فرمود:
دوست مرا بگوئيد بيايد، عايشه شخصى را به دنبال پدرش ابوبكر فرستاد و چون او وارد شد حضرت رسول صورت خود را از او برگرداند و اظهار داشت :
دوست مرا بگوئيد بيايد، پس حفصه شخصى را به دنبال پدرش عمر فرستاد و چون عمر وارد شد، نيز حضرت صورت خود را برگرداند و فرمود:
دوست مرا بگوئيد بيايد، در اين هنگام فاطمه زهراء سلام اللّه عليها، شوهرش علىّ بن ابى طالب عليه السلام را به حضور پدرش فرستاد؛ چون علىّ عليه السّلام وارد شد حضرت از جاى برخواست و از ورود علىّ عليه السلام تجليل نمود و او را در بغل گرفته و به سينه خود چسبانيد.
پس از آن علىّ عليه السلام اظهار داشت : پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله هزار حديثِ علمى به من تعليم نمود كه از هر يك از آن ها هزار رشته ديگر باز مى شود تا جائى كه من و پيامبر عرق كرديم و عرق آن حضرت بر من و عرق من بر آن حضرت جارى گشت .
(کتاب چهل داستان و چهل حدیث از رسول خدا/ص3)